
باید بیاموزیم که تو زندگی حد و مرزهارو رعایت کنیم. دوستی ها هم حد و مرز دارند. نباید دوست داشتن هامون به معنی فنا کردن و فدا کردن خودمون باشه و نه داشتن چنین انتظاری از طرفمون. اگه عادت کردیم که همیشه پا روی احساسات و خواسته هامون بذاریم تا دیگران راحت باشن واقعا ظلم بزرگی رو در حق خودمون روا داشتیم. ازخود گذشتگی های لوس و بی مزه ما دیگرانو بدعادت میکنه. باعث میشه کم کم احساس کنن که ما با حساب نشدن و وضعیت بی تصمیمی راحتیم. تکیه کردن به نقاط قوت دیگران و احترام های بیش از حد و اندازه و بی چشم داشت آدما رو بدعادت میکنه شاید ایجاد این احساس در اونها که من (ما) چقدر برترم و...
اگرچه تفاوتای قابل توجهی از نظر جنسیت باهم داریم ولی با این وجود معتقدم که تاثیر خانواده،تربیت، جامعه و شرایط محیطی برای پیشرفت و موفق بودن غیرقابل انکاره و شاید چنانچه در شرایط متفاوتی رشد میکردیم شخصیت و مقام و منش و عزت نفس متفاوتی می داشتیم. به هرحال خواستن توانستن است و خودمون باید برای ارتقای خودمون قدم برداریم. توشه ای هم که برای این راه احتیاج داریم امیده و پشتکار و کمی پوست کلفتی و بیخیالی. بی خیالی به اهانت ها و تمسخرها و خود برتر بینی بسیاری که سرراهمون قرار میگیرن.
یه توصیه ی بی ربط (!!) هم دارم که چند سال پیش از یکی از بستگان شنیدم و سعی کردم تو یادمش نگهش دارم. این بود که فقط با یک بار دیدن رفتاری از فردی در موردش قضاوت نکنیم. اگه از کسی یه بار رفتار خوب و شایسته ای دیدیم سریع نتیجه نگیریم که چه آدم خوبیه! ولی اگه سه بار تو شرایط مختلف از کسی خوبی دیدیم می تونیم به حساب خوب بودنش بذاریم. همین طور اگه یه دفعه از کسی بدی و بی احترامی دیدیم فورا نسبت بهش دلزده و متنفر نشیم.شاید اون رفتارش یه استثنا بوده یا از روی منطق چنین برخورد ناشایستی با ما داشته ولی اگه از اون شخص سه بار بی احترامی یا بدجنسی یا رفتار بد دیدیم اون وقت می تونیم نظر قطعی تری نسبت بهش داشته باشیمو رفتار متفاوتی با اون فرد نشون بدیم.